دندان (2) - لقمه ای برای تو
سلام یسری جان ده ماه از حضور زیبایت در باغچه زندگی ام می گذرد و هنوز از صبح تا نیمه های شب منتظرم و همه جا را می نگرم ، گاه با ماه سخن می گویم گاه با خورشید ، گاه با شمع حرف می زنم گاه با پروانه ، گاه شادی را در پی تو می فرستم و گاه غم را در سینه پنهان می کنم و از همه چیز و همه کس ، سراغ از تو می گیرم و اگر اعتراف کنم که دلم دنبال بهانه ایست تا تو را ببیند و تو را نوازش کند اغراق نکرده ام . حتی شب های زمستان را واسطه می کنم تا دستانت را بر گردنم حلقه کنی تا دوست داشتنی ترین شال گردن دنیا پیکر یخ زده ام را به تکاپو وادارد و کمکم کند در اين سفر محتوم زندگی همچنان با تو سخن بگويم آخر دخترکم حالم با تو خوب می شود ، خیلی ...
نویسنده :
بابای یسری جان
15:56